مقدمه:
علم نشانه شناسی
(1) علمی است که اگر چه نیاز به شکل گیریاش بیش از یک قرن احساس میشد، اما تا دهه 60 قرن بیستم که همزمان با ظهور پست مدرنیسم و تفکرات پساساختارگرا بود، امکان ظهور و شکل گیری را به صورت جدی نیافت. نشانهشناسی علم مطالعه نشانهها و به بیان دیگر علمی است که به مطالعه سیستماتیک تمامی فاکتورهایی که در ایجاد و یا تأویل نشانه و یا در فرایند دلالت(2) دخیلاند، میپردازد. پس نشانه شناسی آن مواردی را موضوع مطالعه خود قرار میدهد که برای انسان معنادار باشند. از این رو نشانه شناسی با توجه به ماهیتی که دارد به حوزه های مختلف علمی ربط پیدا می کند و به هرکدام یک سری خدمات ارائه می دهد. از علوم اجتماعی مثل جامعه شناسی، انسان شناسی، ارتباطات و... گرفته تا هنر، علوم تجربی، ریاضیات و هر آنچه که با پدیدههای معنادار برای انسان سروکار داشته باشد، همه و همه میتوانند در نشانهشناسی مورد بحث قرار بگیرند.
یکی از موضوعات مورد بررسی در نشانهشناسی که بخصوص در دهههای اخیر مورد توجه اندیشمندان نشانه شناسی روسیه و انگلستان قرار گرفته است، نشانه شناسی فرهنگی(3) است. در این نوشتار مختصر میخواهیم نگاهی گذرا به این موضوع داشته باشیم و مفهوم فرهنگ را در نشانه شناسی فرهنگی مورد بررسی اجمالی قرار دهیم:
نشانه شناسی فرهنگی:
نشانه شناسی فرهنگی در سال 1973 با میراث فرمالیسمِ(4) روسی و محفل زبان شناسی پراگ (5) به دور از ساخت گرایی(6) پا به عرصه وجود نهاد. سال 1973 سالی است که در آن اتفاقات جالب توجهی رخ داد. در این سال کتابهای بسیاری نوشته شدند، که به طور عمده بر مطالعه فرهنگ، رشد نشانه شناسی و نشانه شناسی فرهنگی، تأثیر گذار بودند و تجانسی را میان اینها به وجود آوردند. از جمله آثار این دوره که مهمترین نقش را در ورود به اینگونه مباحث داشت، «رسالههایی در باب مطالعات نشانه شناسیِ فرهنگها» میباشد. این آثار، نشانهشناسی فرهنگی را دانشی عنوان میکند که وابستگیهای کارکردی میان نظامهای نشانهای مختلف را مورد مطالعه قرار میدهد.
البته شایان ذکر است که در سال 1984، در لندن فعالیتهای بسیاری در زمینه نشانه شناسی فرهنگی آغاز شد. که در طی آن، «کلکر»(7) کوشید تا نشانه شناسی فرهنگی را با سایر رشتههای علمی که به فرهنگ گرایش دارند، پیوند بزند. پس ما با دو مکتب در نشانه شناسی فرهنگی مواجه هستیم: مکتب تارتو(8) در روسیه و مکتب لندن(9) در انگلستان. ما در اینجا تنها به نشانه شناسی فرهنگی در مکتب تارتو میپردازیم.
مکتب تارتو در دهه 1960توسط یوری لوتمان(10) بنا شد. فعالیتهای او را باید بخشی از سنت نشانه شناسی فرمالیسمِ ساختارگرا به شمار آورد، اما به شکل گیری نشانه شناسی فرهنگی نیز کمک زیادی کرد. هدف او به وجود آوردن یک نظریه نشانه شناسی فرهنگی بود.
لوتمان و مکتب تارتو مسکو، نشانه شناسی فرهنگی را دانشی عنوان کردند که وابستگیهای کارکردی نظامهای نشانهای(11) را که به صورت رایج و سیار در فرهنگ وجود دارند، مطالعه میکند. این امر این پیش فرض را در نظر دارد که امکان توصیف نظامهای نشانهای اصیل به صورت عملیاتی و کاربردی وجود دارد، اما این نظامهای نشانهای تنها در ارتباط با یکدیگر و اثر گذاری متقابل، میتوانند نقش خود را ایفا کنند. در کلِّ جهان نشانهای فرهنگ ، نظام نشانهای بستهای وجود ندارد و همه نظامهای نشانهای با یکدیگر ارتباط دارند و با هم داد و ستد میکنند. در فرهنگ متونی وجود دارند که به عنوان اجتماعی از نشانهها کارکرد پیدا میکنند. معنای چنین متونی از طریق معنای نشانهها، حاصل میشود. یعنی ما زمانی میتوانیم معنای این متون را بفهمیم که معنای نشانههای موجود در آن را درک کرده باشیم.
مفهوم فرهنگ در نشانه شناسی فرهنگی:
«تفکر بوم شناختی در مورد برهمکنش ساختارهای مختلف نشانه شناختی و زبانهای متفاوت، نشانه شناس فرهنگی مکتب تارتو، یوری لوتمان را به ابداع اصطلاح «سپهر نشانهای»(12) برای ارجاع به «پرسش از تمام فضای نشانه شناختی فرهنگ» رهنمون شد.» (13)
لوتمان مفهوم سپهر نشانهای را در حقیقت از زیست کره(سپهر زیستی)(14) ورنادسکی وام گرفت. این مفهوم در ارتباط با محیط زندگی مطرح شد. توضیح بیشتر آنکه همانطور که ما در یک زیست کره زندگی میکنیم و در یک محیط طبیعی قرار گرفتهایم، نظامهای نشانهای نیز از هر سو ما را احاطه کردهاند طوری که در فضایی از نشانهها به سر میبریم. و این فضا است که در حقیقت، نوع نگاه ما را به جهان شکل میدهد.
با توجه به آنچه گفته شد فرهنگ را میتوان یک نظام نشانهای کلان دانست که نظامهای نشانهای متعددی را دربرمیگیرد. در حقیقت مجموعه نظامهای نشانهای که در کنار هم قرار میگیرند، مثلاً نظام نشانهای ادبیات، نظام نشانهای سینما، نقاشی و... در نهایت یک فرهنگ را تشکیل میدهند.
در نشانه شناسی فرهنگی، فرهنگ معنادار در مقابل طبیعت بیمعنا مطرح میشود. طبیعت(15) یعنی آنچه که به انسان کاری ندارد. طبیعت به معنی چیزهایی است که انسانی نشده و برای انسان فاقد معناست. پس هر آنچه که در زمین و بیرون از آن مورد توجه ما قرار بگیرد و ما بر روی آن اسمی بگذاریم خارج از مفهوم طبیعت و داخل در مفهوم فرهنگ است.
پس آنچه برای یک نشانه شناس مرز طبیعت و فرهنگ را مشخص می کند، تعریفهای بیولوژیک نیست. نوع نگاه نشانه شناس این است که ارتباط هر چیزی را با معناداریاش برای انسان می سنجد. اگر چیزی برای انسان معنادار بود، در حوزه نشانه شناسی، دلالت و فرهنگ قرار می گیرد و در غیر این صورت نه؛ حتی اگر آن چیز برای موجود هوشمند دیگری دارای دلالت باشد.
از این رو جهان همواره بر اساس فرهنگی که ما را احاطه کرده است، تعریف میشود. فرهنگی که متشکل از نظامهای نشانهای متعدد است و جهان بینی ما را شکل میدهد.